سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمعیت ابادگران جوان استان کرمان

اوقات شرعی
دلت را با اندرز زنده ساز [امام علی علیه السلام ـ در نامه اش به پسرش امام حسن علیه السلام ـ]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 7
بازدید دیروز: 9
کل بازدیدها: 117953

 
 
درباره خودم
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
آرشیو

یاداشتهای گذشته
یاداشتهای گذشته 2
زمستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385

 
 
لوگوی دوستان


 
 
وضعیت در یاهو

یــــاهـو  

 
 
کمک 100 میلیون دلاری شیخ زائد به شاه در آستانه پیروزی انقلاب
کمک 100 میلیون دلاری شیخ زائد به شاه در آستانه پیروزی انقلاب

یکی از دولتهائی که تا آستانه سقوط رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی حامی شاه و رژیم او محسوب می‌شد، حکومت امارات متحده عربی و شخص شیخ زائد بن سلطان آل نهیان حاکم این دولت بود.
محمد یگانه رئیس کل بانک مرکزی رژیم شاه و وزیر دارائی این رژیم که کتاب خاطراتش اخیراً توسط مرکز مطالعات خاورمیانه دانشگاه هاروارد و به کوشش حبیب لاجوردی در مؤسسه انتشاراتی نشر ثالث منتشر شده به نمونه‌ای از حمایت رژیم شیخ زائد از شاه اشاره کرده است.
محمد یگانه، فرزند حاج محمد‌اسماعیل شکرچی از دولتمردان حکومت محمد‌رضا پهلوی بود. او فارغ‌التحصیل دانشگاه حقوق تهران و دانشگاه کلمبیا در کشور امریکا است و از سال 1949 وارد سازمان ملل متحد گردید.
محمد یگانه در بخش‌های مختلف اقتصادی در حکومت محمد‌رضا پهلوی مشغول به کار گردید که مهمترین آن‌ها رئیس کل بانک مرکزی، وزارت آبادانی و مسکن (1348)، وزیر مشاور کابینه هویدا و وزارت دارایی دولت شریف امامی بود.
یگانه در کتاب خاطراتش می‌نویسد:
یکی از کمکهای شیخ زائد به شاه چک یکصد میلیون دلاری او به محمد‌رضا پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب بود. به گفته یگانه این چک به صورت کاملاً سری در زمان کابینه «شریف امامی» ارائه گردید و تصور شیخ امارات این بود که مردم ایران به خاطر «کمبود نان» انقلاب کرده‌اند لذا حمایت مالی از شاه می‌تواند سبب رسیدگی به مردم شود.
یگانه می‌گوید شیخ زائد بسیار متمول بود و بسیار به شاه عبودیت داشت از این رو دولت امارات به سفیر خود در تهران پیغام داد چک 100 میلیون دلاری شیخ زائد را که به اسم «محمد‌رضا شاه پهلوی» نوشته شده به وی تحویل دهد. این دستور اجرا شد و شاه نیز چک را به شریف امامی داد و به او گفت «این را ببرید و با نظر وزارت اقتصادی و دارائی به مصارف لازم برسانید.»
یگانه افزود:
در آن زمان من عهده دار وزارت دارائی بودم. شریف امامی با من تماس گرفت از من خواست حساب محرمانه‌ای باز کنیم و این پول را به آن حساب بریزم. من از شریف امامی خواستم بیشتر فکر کنم. بعد با اطرافیان خود از جمله با حسن عرب که قائم مقام من بود مشورت کردم و به این نتیجه رسیدم که من به عنوان وزیر اقتصادی و دارائی از نظر قانونی یک حساب بیشتر نمی‌توانم داشته باشم و آن حساب خزانه است که تمام عواید دولت باید وارد آن شود وهر دیناری که از آن خارج می‌شود باید با مصوبه مجلس یا مجلسین صورت گیرد. از این رو موضوع را به اطلاع شریف امامی رساندم و از او خواستم در بودجه محرمانه‌ای که در اختیار خودش قرار دارد، واریز کند. اما شریف امامی نهایتاً توصیه مرا پذیرفت و موافقت کرد که این پول به خزانه ریخته شود.
منبع:  موسسه مطالعات سیاسی  مجله دوران



جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(یکشنبه 85 بهمن 1 ساعت 10:57 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
در اعتراض به مقاله توهین به امام خمینی در روزنامه اطلاعات
در اعتراض به مقاله توهین به امام خمینی در روزنامه اطلاعات
از سردبیری استعفا کردم

حسین بنی‌احمد سردبیر روزنامه اطلاعات در سالهای 1355 و 1356 در نشستی که با حضور جمعی از صاحبنظران در محل مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران برگزار شد، خاطرات خود را درباره مقاله «استعمار سرخ و سیاه» که به قلم مستعار «احمد رشیدی مطلق» نوشته شده و در 17 دی 1356 با پافشاری و تهدید ساواک در روزنامه اطلاعات به چاپ رسید بیان کرد.
در این جلسه که در دوازدهم بهمن 1383 برگزار شد آقای بنی‌احمد که دو بار مسؤولیت سردبیری روزنامه اطلاعات را (در سالهای 37 تا 38 و سالهای 55 تا 56) عهده‌دار بود گفت: در دوره اول اگر چه روزنامه‌نویسی مشکل بود و ساواک سختگیری می‌کرد ولی در مقایسه با نوبت دوم وضع بهتر بود. در سالهای 37 و 38 به عنوان سردبیری در مواردی می‌شد که با مسؤولان سازمان امنیت بحث کرد و به نحوی آنان را قانع نمود ولی بخصوص در سال 1356 وضع به گونه‌ای دیگر بود به طوری که گاهی نویسندگان مطبوعات دستگیر می‌شدند.
او سپس به نحوه چاپ مقاله «استعمار سرخ و سیاه» در تاریخ 17 دی ماه 1356 در روزنامه اطلاعات اشاره کرد و گفت: غروب چهارشنبه 14 دی 1356 در دفتر روزنامه بودم که یکی از همکارانم از کنگره حزب رستاخیز تلفن کرد و گفت مطلبی از سوی داریوش همایون ـ وزیر اطلاعات وقت ـ به وی ارائه شده و او تأکید کرده که این مقاله هر چه زودتر بایستی در روزنامه اطلاعات چاپ شود. از همکارم تقاضا کردم که مطلب را به روزنامه بفرستد.
ساعت 7 بعد‌ازظهر مطلب به دستم رسید. مقاله روی 4 صفحه امتحانی با خطی خام ولی خوانا نوشته شده بود. هنگامی که مطلب را خواندم متوجه غیر عادی بودن آن شدم و حدس زدم که رژیم قصددارد تکلیف خود را با مخالفان مذهبی که طرفدار امام خمینی (ره) بودند یکسره کند. آنان تشخیص داده بودند که روزنامه وسیله‌ای مناسب برای این کار است. مدتی فکر کردم و پس از بررسی اوضاع به این نتیجه رسیدم که چاپ این مقاله در روزنامه اطلاعات عواقب سوئی دارد. لذا تصمیم گرفتم از سمت سردبیری روزنامه استعفا دهم. از یکی از همکارانم تقاضا کردم که نام مرا از روزنامه حذف کند. در خصوص این مطلب با شخص دیگری صحبت نکردم و فردای آن روز به سفر رفتم.
وقتی که روز شنبه از سفر برگشتم متوجه شدم که مسؤولان وقت روزنامه به شدت از بالا تحت فشار هستند و مثل این که به جز انتشار مقاله یاد شده راهی برای آنان باقی نمانده بود.
بلافاصله همان روز از سوی فرهاد مسعودی مدیر مسؤول وقت روزنامه اطلاعات بازخواست شدم او از من پرسید چرا استعفا کردی؟ توضیح دادم قصد نداشتم در این کار سهیم باشم. لذا برای سلب مسؤولیت از خود چاره‌‌ای جز استعفا نداشتم. شایان ذکر است که استعفای من به عنوان سردبیر در سایر نشریات داخلی و خارجی نیز انعکاس یافت.
بنی‌احمد در ادامه سخنان خود افزود: در مورد این مقاله از سوی روزنامه با داریوش همایون تماس گرفته شد و گفتگوهای زیادی درگرفت. احمد شهیدی قائم مقام روزنامه به همایون گفته بود که پس از انتشار این مقاله مخالفان عکس‌العمل نشان خواهند داد و احتمالاً ساختمان روزنامه را بر سر کارمندان آن خراب خواهند کرد. همایون هم در پاسخ گفته بود در صورتی که مقاله در روزنامه اطلاعات چاپ نشود ما آن را بر سر شما خراب خواهیم کرد. آنگاه همایون افزود: طبق دستور نخست‌وزیر این مقاله باید هر چه زودتر چاپ شود.
وی در توضیح مطلب گفت: پس از آن که فرهاد مسعودی از صحبت با داریوش همایون در مورد چاپ نکردن مقاله نا امید شد به جمشید آموزگار ـ‌ نخست وزیر وقت ـ تلفن کرد تا بلکه او را واسطه چاپ نکردن مقاله کند. اما آموزگار که خودش هم بی‌خبر بود، موضوع را به همایون ارجاع می‌داد یعنی مسؤولیت چاپ و انتشار آن را بر عهده همایون گذاشت.
بنی‌احمد در ادامه مطلب گفت: طبق اطلاعی که من دارم آموزگار وقتی که به نخست‌وزیری رسید. تمایلی به حضور همایون در کابینه‌اش نداشت. بلکه این شاه بود که به او دستور داد تا همایون را به وزارت اطلاعات منصوب کند.
از سوی دیگر همایون هم نسبت به مندرجات مقاله آگاه نبود در غیر این صورت مقاله را در پاکتی که نشان دربار داشت نمی‌داد و من وقتی خودم از او سؤال کردم پاسخ داد که مطلب از سوی مقامات بالا آمده بود و بدون این که از محتوای آن آگاه باشم آن را به نماینده روزنامه اطلاعات در کنگره حزب رستاخیز دادم. (آقای بنی‌احمد از ذکر نام این شخص خودداری کرد). البته این درست موقعی بود که سردبیر کیهان ـ‌امیر طاهری‌ـ کنارش ایستاده بود و ارائه مقاله به روزنامه اطلاعات نشان می‌دهد که به وی دستور داده شده بود تا مطلب در روزنامه اطلاعات چاپ شود. چون روزنامه اطلاعات در آن زمان به عکس کیهان سنتی بود و نسبت به علما و روحانیون دشمنی خاصی از خود نشان نمی‌داد و حتی گاهی عکس روحانیون و مراجع را در روزنامه چاپ می‌‌کرد در حالی که روزنامه کیهان جوانگرا و تا حدودی چپ بود. به هر حال از نظر همایون چاپ مقاله به اقتضای صلاحدید نظام و مسؤولان رده بالای رژیم بود و صرف نظر از محتوای آن می‌بایست چاپ شود.
سپس آقای مرتضی رسولی‌پور عضو مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران که مدیریت این نشست را بر عهده داشت درباره اسم نماینده روزنامه اطلاعات که در کنگره حزب رستاخیز بود و آقای بنی‌احمد از اعلام نام وی خودداری کرد چنین گفت: چند روز قبل من با این شخص تماس گرفتم و از ایشان دعوت کردم تا در این جلسه امروز شرکت کنند. ایشان ضمن تشکر بنا به مشکلات شخصی دعوت را نپذیرفت، اما در مورد مقاله یاد شده با نام مستعار احمد رشیدی مطلق مطالبی گفتند و اجازه دادند در جلسه امروز اظهارات ایشان را بازگو کنم. چون اسم ایشان در منابع مکتوب هم آمده و خودشان هم مرا از ذکر نامشان منع نکردند عرض می‌کنم که منظور جناب بنی‌احمد، آقای علی باستانی است که در واقع داریوش همایون مقاله را به ایشان داد تا در اختیار روزنامه اطلاعات قرار دهد.
البته باید عرض کنم که اظهارات ایشان کاملاً با سخنان آقای بنی‌احمد مطابقت داشت، اما نکته مهمی که آقای باستانی بر مطالب آقای بنی‌احمد افزود این بود که محتوای مطالب مندرج در مقاله استعمار سرخ و سیاه کاملاً مشابه محتوای اطلاعیه‌ای است که سازمان امنیت در خرداد 1342 منتشر کرد و افزود که من هم هنوز متن این اطلاعیه را دارم.

درباره بنی‌احمد
حسین بنی‌احمد در 1309 متولد شد. در 1328 از دارالفنون دیپلم متوسطه گرفت و پس از آن بلافاصله فعالیت مطبوعاتی خود را آغاز کرد. از 1328 تا شهریور 1331 در روزنامه‌های آتش، باختر امروز، نبرد و کیهان فعالیت مطبوعاتی کرد. همزمان در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در رشته زبانهای خارجی به تحصیل پرداخت. وی در مهرماه 1331 به روزنامه اطلاعات رفت و کارهای مطبوعاتی را از خبرنگاری تا سردبیری این روزنامه ادامه داد. همزمان در 1335 اطلاعات کودکان را پایه‌گذاری کرد و تا 1336 سردبیر آن بود. در 1337 به سمت سردبیری روزنامه اطلاعات تعیین شد و تا 15 شهریور 1338 در این سمت بود.
در آبان 1338 به شرکت ملی نفت رفت و به عنوان مشاور روابط عمومی و رابط با مطبوعات، با روزنامه‌نگاران بیش از پیش آشنا شد.
در 1347 به عنوان کارمند ارشد اطلاعات و روابط عمومی اوپک تعیین و رهسپار وین شد و تا 1351 در آن سازمان بود.
در مهر ماه 1352 به درخواست وزارت بهداری، از سوی شرکت نفت در آن وزارتخانه مأمور شد و به مدیر کلی روابط عمومی این وزارتخانه منصوب گردید.
در آبان 1354 کار مستقیم خود را با مؤسسه اطلاعات از سرگرفت و به عنوان سردبیر روزنامه انگلیسی زبان تهران ژورنال و سرپرست روزنامه فرانسوی زبان ژورنال دو تهران (که توسط مؤسسه اطلاعات منتشر می‌شدند) تعیین شد.
در اسفند 1355 ضمن اداره دو روزنامه یاد شده، برای بار دوم به سردبیری روزنامه اطلاعات تعین شد و این سمت را تا 14 دیماه 1356 حفظ کرد.
14 دیماه 56 روزی بود که مقاله موهن «استعمار سرخ و سیاه» به او داده شد تا آن را در اطلاعات چاپ کند و بنی‌احمد به دلیل مخالفت با این کار بلافاصله از سمت سردبیری استعفا داد ولی به اداره دو روزنامه تهران ژورنال و ژورنال و تهران ادامه داد و تا فروردین 58 که انتشار آنها متوقف شد در این سمت بود.
در 1363 پس از بازنشستگی از کارهای اداری از شرکت ملی نفت به منظور سرپرستی فرزندانش که در فرانسه تحصیل می‌کردند به فرانسه رفت و برای تأمین هزینه زندگی به مدت 10 سال به کار کتاب و روزنامه‌نگاری پرداخت.
پس از فراغت از این کار به ترجمه روی آورد و کتابهای «پیروزی بر دلهره»، «غلبه بر کمرویی»و «آلمانی‌ها در ایران در جنگ جهانی اول»را از زبان فرانسوی به فارسی برگرداند و گه گاه نیز در نشریات داخلی به مقاله نویسی پرداخت.

منبع: «ایام» ویژه تاریخ معاصر، ویژه‌نامه جام جم، شماره 2، بهمن 1383

تعداد نمایش : 181 بار



جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(یکشنبه 85 بهمن 1 ساعت 10:51 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
گسترش اسلام گرایی در آلمان

نتایج یک تحقیق در کشور آلمان نشان می دهد که گرایش مردم این کشور به دین مبین اسلام افزایش چشمگیری داشته است.

گسترش اسلام گرایی در آلمانبر پایه این گزارش در این تحقیق که در شهری در غرب آلمان انجام گرفته است، از ماه جولای سال 2004 تا ماه ژوئن سال 2005 ، بیش از 4 هزار نفر مسلمان شده اند که این رقم در مقایسه با مدت مشابه در سال قبل 4 برابر شده است

سلیم عبدالله که ریاست موسسه تحقیقاتی انجام دهنده این تحقیق را عهده دار است، در این باره می گوید: بیشتر این افراد زنان و افراد تحصیل کرده بوده اند و هرگاه که رسانه های آلمان سعی می کنند تا مردم را از اسلام باز دارند، تعداد زیادی به اسلام گرایش می یابند.

.

محمد هرزوگ رهبر مسلمانان شهر برلین هم با بیان اینکه نمی توان دلیل خاصی را برای این رخداد ارائه کرد، اظهار می دارد: بسیاری از افرادی که به دین اسلام گرایش می یابند در گذشته نسبت به دین خود احساس تردید داشته اند.

شایان ذکر است در حال حاضر حدود 5/3 میلیون نفر مسلمان که بیشتر آنها اصلیتی ترکیه ای یا یوگوسلاویایی دارند در آلمان ساکن می باشند.

 

 

 



جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(شنبه 85 دی 30 ساعت 2:6 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
با انتقاد از نقش تهران در عراق: بیانیه آمریکا و اعراب علیه ایران
با انتقاد از نقش تهران در عراق: بیانیه آمریکا و اعراب علیه ایران

آل‌صباح افزود: دخالت‌های ایران در عراق همه ما را نگران کرده است. ما می‌خواهیم همسایگان عراق با یکدیگر برای ایجاد صلح و ثبات در این کشور همکاری کند... کاندولیزا رایس و هشت همتای عرب وی با انتشار بیانیه‌ای از ایران خواسته‌اند به دخالت‌هایش در عراق پایان بخشیده و از این طریق به حفظ ثبات در منطقه کمک کند



بیانیه آمریکا و اعراب علیه ایران

شیخ محمد ‌آل‌صباح وزیر خارجه کویت در کنفرانس خبری مشترک با همتای آمریکایی خود از حمایت اعراب از موضع آمریکا در مورد ایران خبر داد. وی اعلام کرد که «کاندولیزا رایس و هشت همتای عرب وی با انتشار بیانیه‌ای از ایران خواسته‌اند به دخالت‌هایش در عراق پایان بخشیده و از این طریق به حفظ ثبات در منطقه کمک کند». 

آل‌صباح افزود: دخالت‌های ایران در عراق همه ما را نگران کرده است. ما می‌خواهیم همسایگان عراق با یکدیگر برای ایجاد صلح و ثبات در این کشور همکاری کنند. 

امضا کنندگان بیانیه با حمایت از استراتژی جدید جرج بوش در دفاع از امنیت خلیج فارس و تمامیت ارضی عراق خواستار تلاش جمعی کشورهای منطقه در این راستا شده‌اند. 

وزیر خارجه کویت افزود: ما در این بیانیه از تمایل خود برای تقویت حضور نظامی آمریکا در بغداد سخن گفته‌ایم و انتظار داریم این امر بتواند به ایجاد ثبات در بغداد کمک کرده و مانع از پیشروی عراق به سوی یک جنگ داخلی شود. 

کاندولیزا رایس پس از اعلام استراتژی جدید جرج بوش در مورد عراق به خاورمیانه سفر کرد و در دیدار با اعضا شورای همکاری خلیج‌فارس، اردن و مصر توانست حمایت آنها از حضور بشتر نظامیان آمریکایی در خلیج‌فارس را به دست آورد. 

وزیر خارجه عربستان سعودی نیز در کنفرانس خبری مشترک با کاندولیزا رایس از موضع آمریکا در مقابل آنچه «دخالت ایران در عراق» نامید حمایت کرد. 

رئیس جمهور آمریکا با رد پیشنهاد گروه مطالعات عراق برای مذاکره مستقیم با ایران و سوریه جهت حل مشکلات عراق، اعزام نیروی نظامی بیشتر به عراق را راه‌حل مساله عنوان کرد. اکنون به نظر می‌رسد آمریکا قصد دارد به همسایگان سنی عراق فرصت بیشتری برای حل منازعات عراق بدهد. این امر می‌تواند گروه‌های شیعی در عراق را نیز تحت فشار قرار دهد. 

اعراب سنی در منطقه نیز که از نفوذ رو به گسترش ایران در میان شیعیان منطقه نگران هستند، طرح جرج بوش را بهترین فرصت برای مقابله با ایران تشخیص داده‌اند. این بیانیه نشان می‌دهد آمریکا توانسته است در ادامه فشارهای خود، اعراب را وادار به اتخاذ مواضعی کند که پیشتر رهبری انقلاب آن را پیش‌بینی کرده و درباره آن هشدار داده بودند. به نظر می‌رسد که این بیانیه پیش از آن که بر واقعیات منطبق باشد، بر اساس گرایش‌های ضد ایرانی اعراب [که نشانه آن در استفاده از نام مجعول خلیج عربی مشهود است!] و فرصت طلبی اعراب تنظیم شده است.



جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(پنج شنبه 85 دی 28 ساعت 11:35 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
نوشتاری از شهید آوینی

بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل

توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

هوای کوی تو از سر نمی رود آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد *

هنر یاد بهشت است و نوحه انسان در فراق. هنر زبان غربتِ بنی آدم است در فرقتِ دارالقرار و از همین روی همه با آن اُنس دارند؛ چه در کلام جلوه کند، چه در لحن و چه در نقش؛ اُنسی دیرینه به قدمت جهان. هنر زبان بی زبانی است و زبان همزبانی.

سخن لسان الغیب آشنای دیرینه آدم است و او خود بر این معنا واقف بود که می فرمود:

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خُلد

دفتر نسرین و گل را زینتِ اوراق بود

سال هاست که مردمان به شراب مردافکن غزل او سجاده رنگین می دارند و بدان تفأل می زنند، و لکن اگر از آنان بازپرسی که این رندِ خراباتی و قلندر خانه به دوش چه می گوید، زبان در می کشند، یعنی که سخن او زبان بی زبانی است و از همین روی همگان همزبان اویند. همه این زبان را خوب می دانند، چرا که آن را در باغ خُلد، پیش از هبوط، بر اوراق دفتر نسرین و گل خوانده اند و از مطرب عشق به بانگ دف و نی شنیده اند.
 

شعر حافظ آنجا گویایی می گیرد که زبان درمی ماند. آنجا که پای عقل در گِل می ماند، بال عشق گشوده می شود و هنر ناله عشق است نه زبان عقل؛ عقل را که بدین مقامات بار نمی دهند. عقل خاکسترنشین است و اهل مقامات نیست:

بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق

خواهی که زلف یارکشی ترک هوش کن

 « ترک هوش کن » که « هوشیار » در خودی خود اسیر است و تا خود باقی است یار از تو می رمد. بیهوده نیست این همه که عشاق از عقل می نالد؛ عقل عِقال است و جان را پای بست خاک می کند و تا عقل باقی است، خود از میانه برنمی خیزد. مستان در جست و جوی بی خودی به مستی روی آورده اند، که مستی و بی خودی باهمند؛ مستی زوال عقل است و از این روی همرهِ بی خودی است.

هنر نیز زمزمه مستی است و خودآگاهان را حاجتی بدین زمزمه نیست. سوز آتش درون است که در سخن می ریزد، و آن را که این آتش ندارد گو بسوز که شعر سوز جگر است و آهِ دل و اشک چشم... و این همه را جز به غریبان و شیداییان عطا نکرده اند.

بلبل شیدای گل است و این آواز و الحان که از او می جوشد، ناله شیدایی است که از ملکوت نازل می شود. بلبل نیز مطرب ملکوت است، حافظ نیز، و هر آن کس که شعرش ناله شیدایی است و درد فراق دارد.

 عاقل دردِ فراق ندارد و عقل در این وادی لایعقل است؛ از عشق بازپرس که شرح این مشکل را جز او کس نمی داند:

 

دل چو از پیر خرد نقل معانی می کرد عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم خُم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود

حریفان پا در گلند و خون در دل. آنان راز انسان را می دانند و با فرشتگان" اِنّی اَعلَمُ ما لاتَعلَمُون "می گویند. ماهی را به ساحل انداخته اند تا بر غربتِ این کرانه خشک وتشنه در فرقت آب قدر آب را دریابد، و آدم را بر این مهبطِ عقل فرود آورده اند تا از معلم فراق درس عشق بیاموزد و شوق وصل ... و مگر عشق را جز در هجران و فُرقت و غربت می توان آموخت؟ پس این درد فراق همه هستی آدمی است و مایه اصلی هنر نیز همین غم غربت است که با اوست، از آغاز تا انجام.
 

به یاد آر این خطاب ازلی را که با تو گفت: .".. فَلا یُخرجَنّکُما مِنَ الجَنّةِ فَتَشقی / اِنّ لَکَ اَلاّ تَجوُعَ فیها و لا تَعری / و اَنّکَ لا تَظمَؤُا فیها و لا تَضحی. اینجا دیار مشقت است، جوع و عریانی و تشنگی و سوز و آفتاب. و آدم گمگشته زمین است که اگر چون خواجه حافظ خود را بازیابد، سخت در شگفت خواهد آمد که: ای وای! من بر این خراب آباد چه کنم؟

تو را از کنگره عرش می زنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتاده است

 زمین سراسر صحرای عرفات است و تو همان آدمی که با خطاب اِهبِطوُا  بر این سیاره رنج فرو افتاده ای. عرفات مثالی از حقیقت زمین است که تمثیل یافته؛ مشقتِ جوع و عریانی و تشنگی و سوز آفتاب... و آن خطاب را تو از یاد برده ای، اما آدم به یاد داشت که آن همه گریست تا بازش پذیرفتند.

قصه هبوط، حکایت هجران و غربت انسان است و این خطاب" اِهبِطوُا مِنها جَمیعاً "، نگاشته بر لوح ازلی فطرت، باقی است تا ابدالآباد که توبه آدم مقبول افتد و از این ارض هبوط به دارالقرار بازگردد؛ از این مهبطِ عقل به جمع سلسله داران مقیم کوی عشق. پس همه راز آنجاست که این ارض « مهبط » آدمی است نه « خانه قرار » او و از همین است بی قراری عاشق و غم غربتی که سینه اش را تنگ می دارد. اینجا دیار دلگیر هبوط آدم است. در اینجا آینه نیز غبار می گیرد و رسول نیز" لَیُغانُ عَلی قَلبی "**می گوید. جوع زمینی جز به فواکهِ روضه رضوان فرو نمی نشیند و عریانی اش جز در احتجابِ آغوش عشق پوشیده نمی شود. تشنگی اش جز به ماءٍ مَسکوُب سیراب نمی گردد و مخموری عقل زمینی جز به" کَاسٍ مِن مَعین" زائل نمی شود و از سوز آفتابش جز به سایه کشیده "سِدرٍ مَخضود" به کجا می توان پناه برد؟

مایه اصلی هنر این درد غربت است؛ غربت آدمی که با خطاب اِهبطوُا، از دریای جوار بدین کرانه تشنه فرو افتاده است تا تشنگی عشق را در یابد؛ غربت آدمی که از دیار عدم و قدم به این منزل حادثه فرو آمده، از دارالقرار به مهبط بی قراری و عشق... و آن وصل که عاشقان می گویند حاصل نمی آید جز در مرگ، که علاج لاعلاجی هاست. تا زنده ایم هوشیاریم و هوشیار در خودی خود اسیر است و تا عقل باقی است، « خود » از میانه برنمی خیزد.

مستی زوال عقل است و از این رو همرهِ بی خودی است، اما خمار مستی فانی است و حتی شُرب مدام نیز علاج درد نمی کند. تا زنده ایم هوشیاریم و هوشیار اسیر خود است، مگر آنکه شراب مرگ در کشیم که یکسره از عقل و از خود می رهاندمان؛ این سرّی است که در موُتوُا قَبلَ اَن تَموُتوُا فاش کرده اند؛ بنوشید و بمیرید:

این قصه عجب شنو از بخت واژگون ما را بکشت یار به انفاس عیسوی
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن کاین عیش نیست در خور اورنگ خسروی


جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(پنج شنبه 85 دی 28 ساعت 10:9 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
یا داشتی از شهید آوینی

واقعیت، آن است که معلومات دهه هاى اخیر، در برخى محافل، دوباره مجهول شده اند و کسانى براى صرفه جویى در ادراک حقایق، از خود آن حقایق، صرف نظر کرده اند. تاکنون تقریباً اجماع بوده (و حتى مستشرقین، علیرغم اغراض خود، بدین اجماع، معترف بودند) که اسلام، دین دنیاساز و محیط بر مسائل انسان و مشرف بر همه حوایج او و ناظر به کلیه کمالات و استعدادهاى اوست.

امّا دستگاه فرهنگساز "ترجمه"هاى جهت دار و رسانه هایى که متخصّص دستکارى در دانایى هاى مردماند، ثنویّت کلیسایى و تفکیک ابعاد گوناگون انسان از یکدیگر را (که باید آن را مثله سازى "شخصیّت انسانى" نامید)، به فرهنگ اسلامى نیز نسبت داده اند تا در واقع، نرمافزار «کلام آسیبخورده مسیحى» را در سختافزار تعابیر مذهبى مصطلح در جامعه اسلامى، به جریان انداخته و تکثیر کنند. تفکیک دین از دنیا (که مورد اتفاق کلیسا و نیز رویکرد سکولار، هر دو، قرار گرفته) و تقسیم کار میان مسیح و قیصر، ریشه در کلام کلیسایى قدما (در همان قرون میانه) داشت، گرچه شاخ و برگ خود را بعدها داد. امّا امروز، سوءتفاهم بزرگى در جریان تکوین است. سرانگشتانى آگاه به لطف بازوانى غافل، به این سوءتفاهم دامن مى زنند. تحت نام "کلام جدید"، عقاید و حقایق مهمى، ممکن است در جهان اسلام، دستکارى شود.

سکولاریزم، گرچه مشکل اصلى اش با دین، در برابر "خداى شارع"، ظهور مى کند و على الظّاهر با «خداى خالق»، مسئله ندارد، اما فى الواقع، مخالفت تعصّب آلود سکولاریزم با "شارع و شریعت" (بویژه در تفکیک دین از حکومت)، ریشه در یک "الهیات" منحرف دارد. هر گونه "وضعگیرى اصولى" (سلبى یا ایجابى) نسبت به فقه، دقیقاً ملهم از نوعى ربوبیّات و مبادى کلامى خاصّى است.

تقابل "دین و دنیا" و تقسیم امور به "مقدّس - عرفى" یا "دینى - دنیوى"، و تقسیم حوایج انسان به "حوزه هاى دولتى و عمومى" (پابلیک) و "خصوصى و دینى"، استنادِ دانش حقیقى به گزاره هاى تجربى و تفکیک آن از حوزه ارزشها و عدم تنقیح مفهوم "جوهر تخیّلى اعتبار ساز" و...، جزء حلقه هاى وصلِ (بلکه فصلِ) "الهیات" با "احکام عملى" در غرب بوده است.

تفسیر سوء یا ناقص که از "خدا" (و صفات ربوبى) صورت گرفت و غلبه یافت، به نفى احکام خدا و حقوق الهى بشر و نفى تعریف دینى "حیات" و "مسئولیت" و "انسانیت" و ... انجامید و بنابراین است که معتقدیم اگر تنقیح استوار و دقیقى در "الهیّات" صورت نگیرد، راه سکولاریزم، مسدود نخواهد بود.

در اینجا مناسب مى بینم که وجه نگرانى خود (به عنوان طلبه اى که اشتغال اصلى او کلام وفقه است)، و نگرانى بسیارى از دوستان و همفکران را دراین خصوص توضیح دهم:

این توضیح را از نقطهاى شروع مى کنم که اثبات و تبیین آن، شأنى و فرصتى دیگر مى طلبد امّا از مفروضات مسلمانىِ ماست: (کلام چندپاره مسیحى، "الهیات بشرى" است نه "الهیّات اِلهى").

مرادم از "الهیّات اِلهى"، الهیّات وَحیانى و تحریف نشده است: "خداوند"، آنچنانچه خود را تعریف و توصیف کرده است.

و "الهیات بشرى"، تصویرى بشرى (مخلوطى از خرافه و آموزه هاى مکاتب فلسفى و مکاشفات غیرمنسجم و بى اعتبار یا کم اعتبار شخصى و انواع ملاحظات اجتماعى نهاد کلیسا و شبه مأثوراتى از یهود و بودا و یونان و ...) درباره "خداوند" است. اینک دوّمین نوبتى است که ما مسلمانان، با کلام مسیحى، از نزدیک مواجه مى شویم. نخستین بار، در دهه هاى نخست صدر اسلام بود که قرآن کریم، مستقیماً و به صراحت، کلام مسیحى و یهودى و صابئى و الهیّات مشرکانه بت پرستان و توتم پرستان و تمثال پرستان را تخطئه فرمود. موضعگیرى کلامى پیامبراکرم(ص)، دقیقاً نوعى اعتراض به تصویرسازى سایر ادیان و فِرَق از "خداوند" و نحوه رابطه "ملک - ملکوت" و "ماده - معنى" و "دنیا - آخرت" بود، بعلاوه ادّعاى خاتمیّت و جامعیّت. کلام جدید مسیحى، در بُعد تبیینى (Discriptive) و در بیان مفاهیمى که موضوع یا محمول قضایاى کلامى و مبادى تصوّرى آنها قرار مى گیرند، تحت تأثیر مکاتب بشرى است. همچنین در بُعد اثباتى (Positive) که از تصدیقات و عقاید دینى مى گوید و نیز در بعد سلبى (Apologetic)، نه معلوم است که مفاد "کان تامّة" در اصول عقاید خود را از کجا مى آورد و نه روشن است که تفاوت "شبهه" و "مسئله" را در چه چیز، توضیح میدهد و از کدام بنیادهاى دین و از کدام مدافعه کلامى، سخن مى گوید؟!

پس از پیامبراکرم(ص) و در دورانى که عترت معصوم(ع)، (مفسّران الهیّات اصیل اسلامى)، در زنجیر و تبعید و سکوت تحمیلى به سر مى بردند، ترجمه الهیات مسیحى و یونانى (و یهودى و مجوسى و ..) ، اصول عقاید اموى و عباسى (نه اسلامى) را در حوزه تأثیر خود قرارداد. دورى از معصومین و صاحبان قرآن، در مواردى، باعث ایجاد التقاط و خرافه میان برخى متکلمین مسلمان شد و مدرسه هایى کلامى تحتتأثیر رویکردهاى الهیاتى غیراسلامى بوجود آمد. چیزهایى "مسئله" شد که مسئله مسلمانان نبود. مسئله دیگران بود که به حوزه هاى کلامى مسلمین، تزریق مى شد و چون گوشها بدهکار معلّمان حقیقى الهیّات قرآنى (اهلبیت پیامبر»ص« و همنشینان "ثقل اکبر") نبود، بتدریج صورت مسئله ها و نیز پاسخهایى غیراسلامى به آنها (در باب جبر و اختیار، شرور و ...) با ظاهرى اسلامى، وارد ذهن و زبان محافل مسلمان مى گشت و منشأ اختلافات و انحرافات مى شد.

اینک بار دیگر، آموزههاى کلام متأخّر مسیحى، که به کلّى، در زیر ضربات فلاسفه اگزیستانس و پوزیتویست و... تغییر ماهیت داده است، با هیئت و ماهیت جدیدى، به سرعت ترجمه مى شود و مسئله هایى را که در سده هاى اخیر، در غرب، "مسئله" شده اند، به همراه "پاسخهاى تلفیقى" (تلفیقى از مسیحیت با مکاتب بشرى) وارد "گفتمان کلامى" محافل اسلامى و شیعى شده اند.

این نخستین تجربه جدّى و جدید ما در تماس با "کلام جدید مسیحى" (پس از تأثیرات عمیق "کانت" و "هیوم" و "هگل" و .... "ماخر" و "بولتمان" و ....) است. تصویر وسیعى در برابر ماست که هنوز در ذهن ما با ابعاد کاملاً مشخصى، شکل نگرفته ولى داریم از آن مى آشامیم و بى مهابا و بدون تصوّر درستى از مدخل و مخرج بحث، به گرداب زده ایم. حال آنکه "کلام مسیحى"، امروزه، حتى از آنچه در صدر اسلام بود نیز، زخم هاى بیشترى برداشته و خرافاتى بر خرافات پیشین افزوده شده است. روحى ضعیف در قالب کالبدى حجیم، در برابر ماست. شاکله اى منظّم که مضمون دینى ناچیزى را حمل مى کند. امّا وقتى هاضمه قوى و ذهنیت منسجمى در این سوى، در کار نباشد، حتى "ترجمه" هم به جاى گسترش افق ذهن، به تاریکى و ابهام بیشترى انجامیده و زمینه هاى التقاط را فراهم مى آورد. طلّاب نوخاسته که مایه امیدوارى اند، اگر عجول باشند و پیش از تنقیح عقاید کلامى خود (براساس نصوص قرآنى و روایى)، بر کرسى "تحلیل" و "آموزگارى" تکیه زنند، مایه نگرانى خواهند شد. بویژه که شهرت زودرس، مرد "علم" را عقیم مى کند. ما نباید کاریکاتورى از "کلام جدید و منفعل مسیحى" را (که به همان اندازه کلام کلیسایى و قدمایى، بلکه بیش از آن، غیردینى است)، در مباحثات کلامى اسلام، بازسازى کنیم. بسیارى چیزها در این دو سازمان کلامى (اسلامى و مسیحى) از همان ابتدا، با یکدیگر متفاوت بلکه متناقض بوده است و نام مشترک "دینى"، نباید کسى را اغفال کند.

در کلام مسیحى، از همان ابتداء و در قرون وسطى، مفاهیم متافیزیکال، به شدّت در معرض تفسیرهاى ماتریالیستى قرار داشت و نمونه "انسان دینى" که ابداعات آقایان (و تبانى کلیسا با مکاتب الحادى و خرافى) بوجود آورد، اکنون پیش چشم ماست. اینک چه داعى بر تکرار آن در جهان اسلام داریم؟! نباید با سردى و تحقیر به مأثورات الهیّاتى و تُراث کلامى جهان اسلام نگریست. اردوى مقابل، اردوى مقابل است. مذاکره، منطقى است اما تقابل را نباید از یاد برد. این همه حسّاسیتهاى غلاظ و شداد که قرآن کریم راجع به کفّار و مشرکین نشان مى دهد، آن همه مرزبندى هاى روشن نظرى و عملى میان مؤمن و کافر، این همه حسّاسیت در باب مسئله بدعت و سکوت در برابر بدعتگزاران و تحریف "کلام" از مواضع الهى خود (یُحرَفّونَ الْکِلمَ عَن مَواضِعه) و انتساب آموزه هاى بشرى به خداوند (یَکْتُبون الکِتابَ باَیْدیهم ثُمَّ یَقُولونَ هذا مِنْ عِنداللّهِ) و... همه و همه براى آن است که متکلّم اسلامى، خود را مرزبان عقاید ناب اسلامى بداند و مسامحه و مصانعه نکند. باید دقیق و جدّى بود.

مخالفتِ بدوى کلام مسیحى با عقل، در حالى که از "نقل" و منصوصات مورد وثوق و کافى نیز محروم بود، اینک به یک سِمسارى (نه اصول عقاید منقّح دینى) انجامیده است زیرا هر مدرسه و نظریه اى که در جامعه شناسى دین، روانشناسى، معرفت شناسى و... از کمونیزم تا لیبرالیزم، پدید آمده، اثرى بر آن گذارده است و هر نحله، سهمى در آن یافته است.

 

از روزگارى که اصطلاح "تئولوژى" در جهان مسیحى، در آثار اریگن در باب "معرفت خداى مسیحى" بکار رفت و در زبان آباء کلیسا، جاى اصطلاح افلاطونى "تئولوژى" را گرفت، گرچه على الظاهر از میتولوژى و الهیات اساطیرى فاصله گرفت، اما باید بررسى کرد که فى الواقع، متکلمان مسیحى، چه مقدار توانسته اند از دکترین باصطلاح مؤسِّسان الهیات یونانى (شاعرانى کهن چون هومر و هسیود که در باب خدایان سروده اند)، فاصله گرفتند؟! و چه مقدار در چاه و چاله التقاط و خرافه پردازى در غلتیدند؟!

این را مى پرسم زیرا همه مى دانیم که ترجمه آثار کلاسیک لاتین به یونان، و انتقال آموزه هاى اساطیرى یهودى، از همان آغاز، ناخالصى هاى بسیار در عقاید مسیحى به وجود آورد. نوع منازعات کلامى درون دینى در جهان مسیحیت، دقیقاً دعواى "عقلگرایى" و "نصّگرایى"، نبود زیرا نه نصوص اصیل و واضح بقدر کافى در دست آباء کلیسا بود و نه عقلانیت منقّح و فوق ایدئولوژیک و مهذّب از مفروضات شرک آلود یونانى و ... وجود داشت که به نقد مأثورات مسیحى بپردازد. و تقابل (Rationalism) و (Revelationism)، یک نامگذارى صورى و یک تفسیر غیرمستند از ماجرى است.

این است که جشن ارتدوکسى (Fest of Orthodoxy) در 834 م که اوج پاسداشت اصول مسیحى است، چیزى جز بازگشت به بت پرستى رسمى و اعتراض به شمائل شکنى نباید تلقّى شود و سنّت شرق یونانى کلیسا، از قرن 4 میلادى تماماً صرف دفاع از تجسّد کلمه ا... و الوهیت مسیح شده و مناقشات مربوط به مکتب پالاما (عقلانیت زدایى از الهیات)، بجاى احیاء دین، به فوندامنتالیزم شرکآمیز مى انجامد. ضابطه آگوستینى در استعمال نوعى عقلانیت، نیز در حکمت مدرسى، گرچه تلاشى در جهت تنقیح نسبى این الهیات بشمار آمد امّا مآل روشنى نداشت.

در قطب مقابل جزمگرایى ارتدوکسى، جزمیت لوترى بوجود آمد که گرچه از جهاتى به حقیقت مسیحیت نزدیک شد و بر برخى بدعت هاى شرک آمیز ارتدوکسى و کاتولیکى فایق آمد اما چون از نقطه عزیمت نامنقّح آغاز شد، به خطاهاى دیگرى انجامید و "سکولاریزاسیون مسیحیت" را تسریع کرد. شخص لوتر، تحت تأثیر ویلیام اُکامى و "راهنو" او و زبان باستانى اومانیزم یونانى، در برابر حکمت مدرسى کاتولیک و نیز مفاهیم فلسفى قیام کرد و به مفهوم ایمان ناب و "بشارت لطف" و ارتباط "نجات" با کتاب مقدس پرداخت و به نوعى عرفان شخصى بدون ضوابط دست و پاگیر کلامى!! ارجاع داد، امّا حتى سنّت لوترى، پس از او و در آغاز قرن 17، مابعدالطبیعه ارسطویى را دوباره وارد الهیات پروتستان کرد.

عاقبت خصلت ارتدوکسى شدیدى، شبیه حکمت مدرسى کاتولیک بر "ربوبیّات پروتستانى" نیز غالب شد. این جنگ و گریز با "عقل"، محصول بدعتگزارىهاى مکرّر، و اختلاط "وحى" با خرافات بود و اگر در قرن 18، "آیین تورّع" (Pietism)، الهیات را به حوزه تجربه آزاد شخصى، عقب راند و الهیّات نظرى را "اصول جزمى" خواند و در ایمان مابعدالطبیعى، بدعتى بزرگ را مضمر دید، در واقع، اعتراف به بن بست بزرگ کلام مسیحى بود.

در قرن 19 که از سویى راسیونالیزم شرکآمیز، در الهیّات تأثیراتى سنگین گذارد و از سوى دیگر، پوزیتویزم نیز اساساً دین را فاقد مفاد "معرفت بخش" دانست، حسّ فرار از "عقل و معرفت"، در کلام جدید مسیحى تقویت شد. هگل، فیشته، شلینگ، فوئرباخ، و... بسیارى از رویکردهاى متعارض یا متقارب نیز در تغییر عقاید مسیحى مشارکت ورزیدند. این تغییرات، برخى صحیح و برخى مشرکانه بود.

از نیمه قرن نوزده، دیدگاههاى "فردریش شلایرماخر"، الهیات را از "مابعدالطّبیعه" و حتى از "اخلاق"، تفکیک و صرفاً در احساس شخصى ارتباط با خدا متمرکز کرد و تا امروز، همواره، الهیّات پروتستانى در نوسان میان "رمانتیسیزم" ماخر و "رادیکالیزم" کارل بارث، بسر مى برد. 

آنچه باید محقّقان جوان در حوزه کلام اسلامى را بدان توجه داد، این است که آنچه مآلاً در جهان مسیحى تحت عنوان "الهیّات فرا فرقه‏اى" (Meta _ Confessional)مطرح شده، به نام قیام علیه الهیات فوندامنتالیست (بنیادگرایى دگماتیک)، در واقع، به غربال کلیّه الهیّات قدمایى از فرقه‏هاى مختلف پرداخته تا با نوعى مصالحه، کلى‏گویى‏هاى بى‏ثمر و سمبلیک را جایگزین کلام و عقاید مسیحى کند. به عبارت دیگر، تعالیم کلیسایىکه قرار بود به جاى حکمت اولاى ارسطویى و مابعدالطبیعه فلسفى او بنشیند، در برابر هجوم الهیات طبیعى و بشرى (Natural Theology) و براى دفاع از خرافاتى چون تثلیث، تجسّد، تصلیب و عشاء ربّانى و...، ابتداء از "الهیّات ماوراء عقل" (Super Natural) گفت و سپس در برابر فشار پوزیتویزم و ... دست از مدّعیات اصلى باصطلاح الهیات خود کشید و لُبّ الهیات و اصول عقاید دینى خود را به عنوان (Dogma) (آنهم با تفسیر ضدارزشى و غیرعقلانى این عبارت در "مابعد کانت") کنار گذارد، به نحوى که الهیّات عملى (پراکتیکال) مسیحیان را نیز به شدّت متزلزل و آسیب‏پذیر نمود و رابطه دین و دنیا، بکلّى قیچى شد.

کار به جایى رسید که در کلام جدید!! اساساً معضلات قول به عیساى تاریخى، متکلّم جدید را وامى‏دارد که در عیساى اساطیرى (بخوانید عیساى واقعى!) بیش از این، معطّل نشود و براى امروزى کردن عیسى، او را از جزمیت تاریخى و سنّت‏ها رها کند!! زیرا عیساى عصرى، عیساى تأویلى است. آن عیسا که خدا با او سخن گفت!! به روزگار خودش تعلّق دارد. او یک معمّاى مقدس است و فرهنگ قدسى، یادگارى از فرهنگ باستانى است پس آموزه‏هاى وحیانى به جهان فکرى منسوخ تعلق دارند و مبادى مسیحى، جزء توالى رستاخیزشناسى اساطیرى یهود و یا تراوشات جهان یونانى‏مآب همچون مکتب غنوصى‏گرى (Gnosticism) شمرده خواهد شد.

خواننده عاقل، ملتفت است که در اینجا - و دقیقاً در اینجا - "الهیات و کلام"، دیگر منتفى است و از این پس، تنها به دنبال فواید اجتماعى، روانى، فرهنگى، سیاسى و اخلاقى دین باید رفت و باصطلاح، نه از "ماهیت دین" (که بکلى زیر سؤال است) بلکه از "وجود دین" (آثارخارجى‏دیندارى) بعنوان‏یک‏عنصر آبجکتیویتى‏مى‏توان‏سخن‏گفت.

پس "کلام جدید" با این تعبیر، همان نفى "کلام" است. "کلامى" است که بى‏دینان براى دینداران مى‏نویسند. امروز، "کلام جدید" در غرب، بجائى رسیده که حتى واژه "خدا" را مشروط مى‏پذیرد. مشروط بدانکه از دلالت‏هاى غیرمادّى و مدلولهاى مابعدالطبیعى سنّتى‏اش!! پیراسته شود. و تصریح مى‏کنند که خدا، تنها و حداکثر مى‏تواند بصورت یک وحدت خیالى از ارزشهاى آرمانى و سمبل انسانیت ایده‏آل، ادراک شود تا دست کم باعث تحریک علایق مردم (عوام متدیّن) شود.

کارکردهاى پیشنهادى براى "خدا"، دیگر نه ربوبیّت و الوهیّت و تشریع، بلکه چیزى در حدّ کارکرد آموزش و پرورش، رسانه‏هاى ارتباطى و مواد مخدّر و ... خواهد بود. فاصله کلام مسیحى با عقاید توحیدى، چنان شده است که به سختى مى‏توان ارتباط منطقى میان آنچه امروز در غرب، "الهیّات" مى‏خوانند با آنچه یک موحّد، از توحید و معاد و نبوت مى‏فهمد، یافت. وحى عیسوى (تازه اگر به عیساى تاریخى قایل باشیم!!) حداکثر، یک تجربه شخصى براى خود اوست. او از تجربه خود، تعابیرى کرده است اما این تفاسیر و تعابیر، نباید حجّیت تاریخى و سنّتى پیدا کند وگرنه مانع از تجربیات باطنى "من" بعنوان یک "انسان آزاد"!! مى‏شود. کشیش متجدّد، آلفرد فرمین لویزىکتابى دارد به نام (L’evangile et L’eglise).

در آن کتاب، وى معتقد است که "وحى"، اساساً یک آموزه نامشروط و خلاصه شده در حقیقتى ثابت و واضح و استوار (Stedfast) نیست بلکه یک علاقه زنده است، یک حقیقت سرمدى و نامتعیّن (بمثابه نوعى جوهر افلاطونى) در افلاک و آسمانهاست که هر کس در هر دوره‏اى، تعبیرى از این حقیقت مى‏کند و آنچه تحوّل و تکامل مى‏یابد، شیوه فهم ما و نحوه تعبیر و تبیین بشرى از آن حقیقت است (که نام‏اش و صفاتش، نه مهمّ و نه ثابت است.)

اما این حقیقت ثابت (که همواره دچار تعبیرهاى متغیر و فهم‏هاى عصرى ماست)، آیا خود، براستى حقیقت است و واقعاً ثابت است؟ او، درباره این حقیقت ثابت کذایى (که قاعدتاً باید محور الهیات باشد) مى‏گوید:

"حقیقت"، حاضر و آماده، وارد اذهان نمى‏شود و نمى‏توانیم بگوییم که "حقیقت"، خودبخود، کامل و ثابت است. "حقیقت"، در حالِ ساخته شدن است و ما آن را مى‏سازیم زیرا حقائق، صرفاً نمادهائى ناقص و محصول تجربه‏هاى شخصى مایند".

و جالب است که این متکلّم مدرن، این سخنان را در نقد «هارناک» نوشته است که خواسته بود با حذف "افزوده‏ها"، باصطلاح، محتواى اصلى و ثابت دین و گوهر مسیحیت را (که بقول وى «اخلاق» است) نگاه دارد و بنابراین از یک حقیقت ایستا و غیرپویا و سنّتى دفاع کند!!

بعبارت دیگر، رئالیزم مسیحى، حداکثر، به خداى غیرثابت و حقیقتِ در حال ساخته شدن و کاملاً نسبى و شخصى و ذوقى و مبهم تن مى‏دهد و بگفته «لابرتونى یره»: «حقیقت، نفس‏الامرى نیست تا با تأملّ، بتوان بدان رسید و آن را کشف کرد. امرى درونى است که در زندگى باید حاصل شود.»

بعبارت دیگر، حقیقت، ساختنى است نه یافتنى. (و کیست که تأثیر معرفت‏شناسى کانت و هیوم و نیز پوزیتویزم را در این نوع مکاشفات!! درنیابد).

متکلّم مدرنیست دیگرى (ادوارد لى‏روى) با یک برهان دو حدّى، مؤمنین را بر سر این دو راهى قرار مى‏دهد که: «اگر عقیده دینى، حقیقت مطلق را با اصطلاحات تمام و کمال، روایت کند - بفرض که محال نباشد - در آنصورت ما قادر به درک آن نیستیم و اگر با اصطلاحات ناقص و نسبى، روایت کند، در اینصورت نمى‏تواند بطور مطلق، الزام‏آور باشد. تنها دو تلقّى از دین، مقبول است. یکى معنى سلبى و دوم، یک دگم عملى و فرمان مقدس براى سلوک عملى بدون توجیه نظرى».

بنابراین، محصول این قضیّه مانعة الخلّو ادعائى مدرنیستها، باید و باید «الهیّات عقلى شده» را - که انتزاعى و ایستاست!! - کنار گذارند. (Dogmaet Critique)

حساب مدرنیستهاى کاتولیک و کلیساهاى رومى که این باشد، تکلیف پروتستانها معلوم است. کشیشهاى متجدّد پروتستان، اتحادیه‏اى علیه بنیادگرائى (Fundamentalism) تشکیل دادند بنام   (maden Churchmen’s union). این اتحادیه، معتقد شده است که کتاب مقدس، صرفاً گزارشى شخصى از تجربه‏اى شخصى از خدائى شخصى است و این تجربه، امروزه رو به تکامل است و  « وحى»، مطلقاً گزارشى از یک رستگارى عامّ بشرى و یک حقیقت قطعى الوهى، "یکبار براى همیشه" و "یکنفر بجاى همه" (One-For-all)نیست و بعبارت دیگر «حجیّت» ندارد.

این رویکرد. شدیداً تحت تأثیر پراگماتیزم «دیوئى»، از شرح عملى، نسبى و غیرجزمى و سودمند!! در تجربه‏اى کاملاً شخصى، سخن مى‏گوید.

چنانچه سانتایانا در کتاب خود مى‏نویسد: «این تلقّى، دعوت دین به خودکشى است. مدرنیزم و تجددطلبى دینى، ظاهراً، همه مدعیّات دین را تصدیق مى‏کند حال آنکه درواقع، همه آنها را تکذیب مى‏کند زیرا تصدیق مى‏کند که همه مفاد دین، »پندار« است ولى این »پندارها« مى‏تواند مفید واقع شود.»

تنها پراگماتیزم وانسترومنتالیزم، نیستند که مفاد «معرفت دینى» را لاى فکّین خود، خورد کرده‏اند. در کلّیه ساحات "کلام جدید"، چنین بلایائى بسراغ حقیقت "وحى" آمده است. در جامعه‏شناسى دین، آنچه دورکیم، پارسونز، مارکس و ماکس وبر و... گفتند، در کلام مسیحى، تلاطم انداخت. (تئورى «انجیل اجتماعى» در آمریکا - Social Gospelدر باب کفّاره، نجات امت، فداى عیسى، و... دقیقاً و فقط از منافع اجتماعى سخن مى‏گوید.)

در روانشناسى دین نیز، از روزى که ویلیام جیمز، در کتاب «انواع تجربه دینى» (The Varieties of Religions Experience)، عملاً دین را به پراگماتیزم در روانشناسى معطوف کرد تا امروز که «ال - اس - دى» و مسکرات قوى، رقیب جدّى مکاشفات عرفانى و تجربیات باطنى دینى شده‏اند!!، ظاهراً راهى مهم پیموده شده است. واقعیت، آنست که نظریاتِ انسان‏شناختىِ برگسون، یونگ، فروید و جیمز و... هرکدام، خواسته یا ناخواسته، در کلام مسیحى، تغییرات مهمى وارد آوردند.

و حتى به «اخلاق» که مى‏رسیم، کلام جدید، دیگر به غایاتى کاملاً مادّى انجامیده است. از روزى که "ایمانوئل کانت" ، برروى تفسیر مابعدالطبیعى از «واقعیت»، قلم قرمز کشید و وصول به نتایج اخلاقى و عملى یک نظریه را ممتنع دانست و حکمت عملى را مستغنى از حکمت نظرى، و گزاره‏هاى حِکمى و الاهى را "جدلىّ‏الطرفین" نامید، در واقع باب «الاهیات» را بست و کلام دینى پس از "کانت"، دیگر عبارتى فاقد ما بازاء حقیقى و دقیق است. اخلاق نیز، دیگر فلسفه ندارد. اخلاق "منهاى آخرت" و "منهاى وحى" و "منهاى عقلانیت"، یک «آتوریتى» بى‏وجه است. زیرا در اخلاق کانتى و نئوکانتى، مابمثابه "فاعل اخلاقى" عمل مى‏کنیم چنانچه گوئى مفاهیم مابعدالطّبیعه درست‏اند (حال آنکه درستى آنها محرز و اصلاً قابل اثبات نیست و همه پایه‏هاى نظرى و استدلالى اخلاق، مشکوکند.)

عده‏اى مدعى شده‏اند که «نقد عقل عملى کانت» (Critique of Practical Reason)، ضربه‏اى را که او به حکمت نظرى در « نقد عقل نظرى » (Critique of Pure Reason)وارد آورده، جبران کرده است اما حقّ، آنست که چنین نیست و امروزه نوکانتى‏ها به "دین"، از منظر یک اخلاق مجهول‏الهویه و غیرمستِدلّ مى‏نگرند و این اخلاق هم، اتفاقاً وجهه پوزیتویستى یافته و معطوف به فوائد عینى در اخلاق شخصى شده است.

این است که تفکیک ارزش از دانش و قول به امتناع "دانش مابعدالطّبیعى" و قول به عدم حجیّت «معرفت وحیانى» و سدّ باب حکمت نظرى، مآلاً به نوع پیچیده‏ترى از پراگماتیزم مى‏انجامد زیرا تحکّم اخلاقى نمى‏تواند جاى حکمت نظرى (حقیقت و مابعدالطبیعه) را هم بگیرد.

واقعیت دیگر، آنست که وقتى راه را بر حکمت نظرى و الاهیّات بربندیم، جاى خالى آن را چیزهایى مشابه «ناتورالیزم» بوخنر و «پوزیتویزم» اسپنسرى پرمى‏کند. زیرا «شکّاکیت در مابعدالطّبیعه»، «جزم‏هاى ماتریالیستى» را در پى مى‏آورد و کلام دینى، اینگونه جدید و متجدّد مى‏شود!!

بنابراین، کلام جدید، کلام کسانى است که دیگر به چیزى اعتقاد ندارند و از مادّه اصلى عقائد دینى و از الاهیات، عقب‏نشینى کرده‏اند با این تفاوت که در جهان مسیحیت، "الاهیات سنّتى" از آغاز نیز، آغشته به بدعت و خرافات بود اما اصول عقائد اسلامى، مستند به متن اصیل و دست‏نخورده «وحیانى» و تفسیر مستقیم نبى‏اکرم«ص» و اهلبیت عصمت«ع» از آن است.

اینک و این دوران، دومین ملتقاى جدّى ما با کلام مسیحى است. بار نخست، ما این کلام را پس از دخل و تصرفات کلیسائى قرون وسطى، قرائت کرده‏ایم و اینک پس از دخل و تصرفات فلاسفه اگزیستانس و پوزیتویست و...

آنچه پیش چشم ماست، کلامى است که در قرون میانه توسط کلیساهاى گوناگون و پس از آن در چهار سده اخیر، توسّط مکاتب غیردینى، موضوع تجدید نظرهاى اساسى (گاه در جهت قرب به "حقیقت مسیحى" و گاه در خلاف آن) قرار گرفته است. محققّان حوزه کلام اسلامى (بویژه طلاّب جوان و فضلاى نوخاسته که با متون غربى محشور مى‏شوند و ان‏شاءا... سهم‏هاى مهمترى در بارورى کلام اسلامى باید ایفاء کنند) مراقب باشند که نمى‏توان ترجمه (با رفرنس یا بدون رفرنس) چند مقاله از یکى دو دائرةالمعارف دین، چون "پل ادواردز" و "میرچاالیاده" و...، را "کلام جدید اسلامى" نامید. نباید هیجان زده شد و بدنبال روزنه‏هائى مشابه کلام مسیحى، در اصول عقائد قرآنى و روائى گشت و سوار بر موج شکّاکیّتها و نسبیّتهاى اپیستمولوژیک، سخن از تعدّد قرائات و از قرائت سنّتى و جدید!! بمیان آورد و با این «قرائت بازىها»، عملاً راه داورى را بست و حقّ قضاوت در باب "دینى" یا "غیر دینى" بودن یک "نظریه" و تشخیص حقّ از باطل را، از متکلّم مسلمان، سلب کرد. "کلام جدید"، نباید بمعناى تجدید نظر در مبانى عقائد اسلامى، گرفته شود. آن قرائت از«وحى»که به تکذیب نبوّت بیانجامد، آن قرائت از "معاد"، که به تأویل آخرت منجر شود و...، دیگر قرائتى از آن "حقیقت" نیست بلکه تکذیب یا تحریف آن «حقیقت» است. طبیعى است که از عقائد غلط و الاهیات «مِن عندى»، نمى‏توان و نباید دفاع کرد اما التقاطگرى نیز به همان اندازه خرافه پراکنى، مضرّ است زیرا همه خرافات، روزى، بدعت بوده‏اند و بدعتها، خرافات جدید خواهند بود.

جهان اسلام از قاضى عضدایجى که «کلام» را متکفّل اثبات عقائد دینى و دفع شبهات دانسته (المواقف) تا ابن‏خلدون، که آن را عقائد ایمانى خوانده (احتجاج بر عقائد دینى با ادلّه عقلى و ردّ بدعتگزاران) و تفتازانى و غزّالى که موضوع «کلام» را «هستى در تعریف اسلام» (موجودبما هوموجود على‏نهج‏الاسلام) خوانده‏اند و لاهیجى که کلام را صناعت نظرى بر اثبات عقائد دینى خوانده و فارابى که آن را ملکه‏اى براى یارى آراء و افعالى که واضع شریعت، آنها را بیان کرده و غیرآن را ابطال مى‏کند و سایر متکلمان اسلامى (قاموس البحرین و...)، همه و همه، براى اسلام، معارف واضح و مرزهاى روشن عقیدتى، قائل بودند. امروز نمى‏توان بنام «تجدید کلام»، این مرزها را برچید و این وضوح را آلود. مسلمین، حتّى در ترجمه کلام مسیحى درصدر اسلام، این دغدغه را داشته‏اند. (اگرچه گاه قادر به تأمین از این خطا نبودند).

دقائقى که حضرت باقر«ع» و صادق«ع»، و بویژه حضرت رضا«ع» در مناظرات کلامى خود با متکلمان مسیحى (جاثولیق = کاتولیک) و ... نشان دادند و گاه حتى مخاطب را به مأثورات اصیل‏تر کلامى خود او ارجاع مى‏دادند، همه، خبر از این حساسیّت مى‏دهد. در آنوقت، تئولوژى غربى، با این ملاحظات، ترجمه مى‏شد و معادلاتى که براى آن آوردند، از قبیل «مباحث ربوبى» (اثولوجیا) یا «دفاعیات دینى» (ابولوجیا) و یا «معرفة العلل» (اتولوجیا) و «علم اللاّهوت» و... همگى، بنحوى خبر از تعیین مرزهاى عقائد دینى و اصرار بر سر آنها و مبارزه با در هم ریختگى و انفعال مى‏داد.

امّا آنچه اینک مایه نگرانى است، آنست که امروز ترجمه‏ها، با ملاحظات و تأملاّت کافى توأم نباشد و دستپاچه صورت گیرد.

وقتى مبدء کلام جدید اسلامى رق8ت8 ‏را ، حمله ناپلئون به مصر (1798) یعنى تنفیذ قاهرانه فرهنگ غربى با کمک صنعت چاپ و سلاح آتشین مى‏خوانند، معلوم است که مراد برخى از «کلام جدید»، چیست.!!

از سراحمدخان هندى و عبدالرزّاق و شمیل تا آرکون و فضل‏الرحمان و نصر ابوحامد زید و...، در جهان اهل سنّت و عمدتاً در بستر کلام اشعرى بارآمدند و بسترسازى براى انواع التقاطها را در کلام اهل سنّت، تمهید کردند و گرچه بر مقاومتهاى ارتدوکسى اشاعره، غلبه نکردند اما پایه‏هاى گرایش مادّى را در الاهیات اهل سنّت، بنیان گذاردند و بویژه امروز، ترجمه‏هاى مکرّر فلسفه تحلیل زبانى (تحت تأثیر نئوپوزیتویسم) از سوئى و مدرسه اگزیستانس از سوى دیگر، بعنوان قرائت بدیل!! براى قرائت سنّتى از کلام اسلامى توصیه مى‏شود!!

واقعیت نیز همین است که "اشعرى‏گرى" در کلام و "طالبان‏گرى" در فقه، بهترین بستر براى رشد "کلام جدید" (الاهیات زدائى) و "شریعت جدید" (فقه زدائى) است.

مدرنیزم غربى و تحجّر اشعرى، هیچیک به احیاء فکر دینى نمى‏انجامد و انتقال‏گفتمان کلام مسیحى به جهان اسلام (بویژه حوزه علمیّه قم) باید با تمرکز و شعور و احتیاط عقلى صورت گیرد و "معاصرانى که متکلّم نیستند" یا "متکلمانى که معاصر نیستند"، هر دو، بحال رشد کلام اسلامى، مضرّ خواهند بود. نمونه‏اى از مضرّات کمبود «متکلّم معاصر» را که براستى متکلّم (اسلام شناس) و براستى معاصر (شبهه‏شناس) باشد، در همین تقریر غلط از رابطه «دین با دنیا» ملاحظه خواهید کرد. زیرا بنابه قرائت سنّتى!!، دین به دنیا سروکار دارد ولى براساس قرائت مدرن، "دین"، امرى شخصى است و حاکمیت و سیاست، باید سکولاریزه گردد!!!

منبع:سایت rahimpour.ir



جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(پنج شنبه 85 دی 28 ساعت 9:53 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
نیوزویک: بوش دروغگوترین فرد سال ۲۰۰۶
نیوزویک: بوش دروغگوترین فرد سال ۲۰۰۶

رئیس جمهوری آمریکا به علت دروغ‌هایی که در طی سال جاری میلادی در رسانه‌های عمومی بر زبان جاری کرد، عنوان دروغگوترین فرد سال 2006 را از آن خود کرد.

به گزارش خبرگزاری مهر، مجله «نیوزویک» آمریکا در شماره جدید خود به دروغ‌هایی که چهره‌های سرشناس جهان در سال 2006 میلادی گفته‌اند، پرداخته و از همین رو جورج بوش را به عنوان دروغگوترین فرد سال معرفی کرده است.

بر اساس این گزارش، بوش در طی سال جاری میلادی که فقط چند روزی از آن باقی مانده، دروغ‌های زیادی را در رسانه‌ها بر زبان جاری کرد که در زیر به تعدادی از این دروغ‌ها اشاره می‌شود:
دروغ اول: بوش در 25 اکتبر در یک مصاحبه مطبوعاتی و در پاسخ به سوال خبرنگاری مبنی بر اینکه «آیا ما در جنگ عراق پیروز شده‌ایم؟» پاسخ داده بود: «بله قطعا ما در جنگ عراق پیروز شده‌ایم» و این در حالی است که بوش در هفته گذشته بر این نکته اذعان داشت که در جنگ عراق شکست خورده است.

دروغ دوم: بوش پیش از آغاز انتخابات میان دوره‌ای کنگره آمریکا که هفتم نوامبر (16 آبان) برگزار شد، از دموکرات‌ها به عنوان «دشمن اصلی» یاد کرده و گفته بود: «دموکرات‌ها فکر می‌کنند بهترین راه محافظت از مردم آمریکا آن است که منتظر بمانیم تا تروریست‌ها مجددا به آمریکا حمله کنند، حال اگر می‌خواهید مجددا تروریست‌ها به آمریکا حمله کنند به دموکرات‌ها رای بدهید.» ولی پس از پیروزی دموکراتها تلاش می‌کند تا این گفته‌های خود را به گونه دیگری تعبیر کرده و خود را به مواضع آنها نزدیک کند.

دروغ سوم: بوش درست چند روز پس از آنکه حمایت کامل خود از دونالد رامسفلد، وزیر دفاع سابق آمریکا، را اعلام کرده و گفته بود که رامسفلد تا پایان دوره ریاست جمهوری بوش در پست خود باقی خواهد ماند، اقدام به برکناری رامسفلد و معرفی رابرت گیتس به عنوان وزیر دفاع جدید آمریکا کرد.

و دروغ آخر اینکه چندی پیش دولت آمریکا تعداد کشته شدگان عراقی را در جنگ فقط 50 هزار نفر اعلام کرد، اما تحقیقات دانشکده بلومبرگ جان هاپکینز نشان داد که در جنگ عراق 655 هزار شهروند عراقی جان خود را از دست داده‌اند.
بر اساس گزارش این دانشکده، روزانه فقط 100 عراقی در بغداد کشته می‌شوند.

بر همین اساس، صفت دروغگوی سال را نیز باید به ویژگی‌های متمایز بوش اضافه کرد.




جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(چهارشنبه 85 دی 27 ساعت 11:21 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
خواندنیهای دادگاه شهرام جزایری
 
 

چهارمین جلسه محاکمه شهرام جزایری عرب، متهم ردیف اول پرونده اخلال در نظام اقتصادی کشور و تحصیل مال از طریق نامشروع در شعبه 1192 مجتمع ویژه امور اقتصادی و به ریاست قاضی وحید کربلایی آقاملکی برگزار شد.

انچه در پی می آید حاشیه های خبرنگار مهر از این جلسه است:

* شهرام جزایری در این جلسه دفاع از خود را با ژستی کاملا معنوی، اینگونه آغاز کرد: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب‌ العالمین؛ آنان که عمل صالح کردند و نیکوکاری را پیشه نمودند ، سرانجام در بهشت خدا جای گرفتند. جهان هستی یک سور الهی است و ما همه مهمان خداییم و در این مهمانی الهی، باید از نعمت های خدا نهایت بهره را ببریم.

* متهم در ادامه، نگاهی مظلومانه به حاضرین در جلسه انداخت و خطاب به جمع حاضر در جلسه دادگاه ادامه داد: مبنای پرواز انسان عشق معنوی است.

* متهم با بیان اینکه مسیر اصلی زندگی باید مورد تایید ذات اقدس الهی باشد، گفت: مسیرهای فرعی زندگی همه سیاست بازی است و دنیا یک گذرگاه موقت است.

* در تمام مدت دادگاه، شهرام جزایری را زیر نظرداشتم، خنده های همراه با بی خیالی او برایم بسیار سئوال برانگیز بود!

* متهم مرتبا از قاضی دادگاه با واژه های محترمانه " بزرگوار" و " صبور" می خواست که رایی عاقلانه و عادلانه و در اعلام بیگناهی صادر کند.

* جالب این جا بود که متهم با قیافه ای کاملا حق به جانب و دلسوزانه، هرگونه رایی غیر از رای برائت را از سوی دادگاه موجب وارد آمدن خسارات هنگفت به" بیت المال و حق الله" دانست! ظاهرا متخصصان امر باید روشن کنند چه رابطه ای بین شهرام جزایری و بیت المال و حق الله می تواند وجود داشته باشد!

* شهرام جزایری در سخنانش همواره بر این موضوع تاکید می کرد که هیچگونه سوء نیت و جرمی در فعالیت های اقتصادی اش ، قابل احراز و اثبات نیست! وی همچنین از دادگاه و قوه قضاییه مرتبا پرداخت خسارت مادی 5 سال توقیفش را درخواست می کرد!

* متهم پس از طرح درخواست خسارت از محضر دادگاه گفت : تنها راه جلب رضایت دیون بلاتکلیف و خسارات وارده ، رای هوشمندانه دادگاه در اعلام برائت و بی گناهی من است.

* جزایری در پایان سخنانش گفت : بر مبنای عدالت می‌خواهم در کنار خانواده ام باشم و بعد از این دادگاه به زندان اوین بر نگردم.

***

- در حاشیه جلسه محاکمه، خبرنگار مهر فرصت یافت تا دقایقی را بی پرده با شهرام جزایری صحبت کند که ماحصل آن در پی می آید .

س: فکر می کنید که دادگاه چه حکمی را برای شما صادر کند؟

جزایری : بعید می دانم که مجازات حبس برایم در نظر گرفته باشند.

س: چه شد که کار شما به اینجا کشید؟

جزایری : خیلی از آقا زاده هایی که فساد مالی دارند، به خاطر وابستگی هایشان آزادانه می گردند اما من چون به هیچ حزب و جناحی وابسته نیستم، گرفتار شده ام.

س: در حال حاضر شما چقدر سرمایه دارید؟

در حالی که با با آستینش بازی می کرد ، جواب داد : در حال حاضر من 160 میلیارد تومان سرمایه دارم.

س: این همه پول را با این سن کمتان از کجا آورده اید؟

جزایری : ما کشور خیلی خوبی داریم که می شود خیلی خوب در آن ثروتمند شد.

س: پرسیدم اصل کسب سرمایه که یک اصل مقدس است، سر جای خودش، اما در تفسیر این سخن امام علی (ع) که فرمود : "هیچ سرمایه و ثروتی انباشته نمی شود مگر اینکه حق مظلومان و محرومان جامعه برای آن پایمال شده است" چه می گویید؟

جزایری با آشفتگی گفت : غلط می کند کسی که به من بگوید من حق کسی را خورده ام ، اگر مرا گرفتند به خاطر این بود که اولا به هیچ جا وصل نبودم و ثانیا از اینکه من آدم دست و دلبازی بودم و راه پولدار شدن را به بقیه نشان می دادم می ترسیدند!

وی ادامه داد : اسلام برای سرمایه ارزش قائل است و این سرمایه خدیجه بود که اسلام را گسترش داد.

به او گفتم : اولا اسلام هر سرمایه ای را ارزشمند نمی داند و سرمایه ای در اسلام ارزش دارد که پاک و حلال باشد و ثانیا تنها سرمایه و پول را عامل گسترش اسلام دانستن، جهل محض به تاریخ اسلام و ظلم به پیامبر است.

جزایری عرب که نشان داد در پریدن از شاخه ای به شاخه دیگر و عوض کردن موضوع بحث استاد است ، گفت : در هر حال من به کارم و به شیوه پول در آوردنم افتخار می کنم.



جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(چهارشنبه 85 دی 27 ساعت 11:19 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
ترس از فارس‌ها یکی از دغدغه‌های اصلی دیکتاتور عراق بود که تا آخر
جسد صدام در این عکس دیده می شود


 

صدام در آخرین لحظه قبل از اعدام گفته است که "از فارس‌ها برحذر باشید".
ترس از فارس‌ها یکی از دغدغه‌های اصلی دیکتاتور عراق بود که تا آخرین لحظه تنهایش نگذاشت.


 

یک منبع آگاه و موثق در گفت وگو با دفتر خبرگزاری جمهوری اسلامی در بغداد به نقل از یکی از قضات دادگاه صدام حسین دیکتاتور عراق گفت : صدام در آخرین لحظه قبل از اعدام گفته است که «از فارس‌ها برحذر باشید»

این منبع که خواست نامش فاش نشود افزود: ترس از فارس‌ها یکی از دغدغه‌های اصلی دیکتاتور عراق بود که تا آخرین لحظه تنهایش نگذاشت.

صدام حمله به کشور پهناور ایران را در زمانی آغاز کرد که تصور پیروزی سریع در جنگی نابرابر را در سر می‌پروراند.

در ابتدای جنگ تصور صدام بر این بود که تسلط یافتن بر وطن ایرانیان با توجه به وضعیت آشفته‌ی ایران پس از پیروزی انقلاب، آسان خواهد بود، تصوری که باطل بودنش پس از حمله‌ی ارتش عراق اثبات شد.

با عقب نشستن نیروهای عراقی به پشت مرزهای بین‌المللی و آزاد شدن خرمشهر ، صدام قطعنامه ‪ ۵۹۸‬شورای امنیت را پذیرفت و به طرح لزوم پایان جنگ تن داد.

او که رویاهای خود را پس از تحمل شکست در جنگ تحمیلی علیه ایران از دست رفته دید در اثر افزایش فشارهای روانی، دیوانه‌وار به همسایه‌ی دیگرش یعنی کویت حمله کرد.

صدام بارها دلیل حمله به کویت را التیام یافتن زخم‌های عمیق پیکر ارتش عراق ناشی از ‪ ۸‬سال جنگ با ایران عنوان و از جوانمردی ایرانیان در دفاع از میهنشان با حسرت یاد کرد.

از میان علل و عوامل مختلف و موثر در سقوط دیکتاتور عراق، بی‌گمان وزنه‌ی سیاست‌های منطقه‌ای ایران جایگاه خاص و فراموش نشدنی دارد.

ذهنیت دیکتاتور عراق در هنگام اعدام بر این نکته متمرکز شد که بگوید مراقب فارس‌ها باشید.

فارس‌ها دلیل مهمی برای سقوط دیکتاتورها هستند و قدرت آنها و ایران اسلامی همواره روح دیکتاتور عراق را خواهد آزرد.

مسایل روحی صدام موجب شد که میان او و مجریان حکم اعدامش درگیری لفظی روی دهد و تصاویر پخش شده از شبکه‌های تلویزیونی عرب صورت رنگ پریده حاکم عراق را بخوبی به جهانیان نشان داد.
 


جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 2:38 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
 
محسن رضایی: نباید از نتایج انتخابات برای تضعیف دولت استفاده شود

 نباید عده‌ای از نتایج انتخابات 24 آذر در جهت تضعیف دولت استفاده کنند

دکتر محسن رضایی، دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام در گفت‌وگو با خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران،ایسنا، با بیان این مطلب گفت: پیام مردم ایران در انتخابات 24 آذر بسیار مهم و عمیق است که به تحلیل همه‌جانبه نیاز دارد.


وی با اشاره به پیام‌های انتخابات 24 آذر اظهار داشت: یکی ازابعاد این پیام این بود که باید از همه توانایی‌های ملی برای اداره کشور استفاده شود.


رضایی تصریح کرد: دیگر پیام این انتخابات آن بود که کسانی که در انتخابات پیروز می‌شوند، اخلاق قهرمانی را رعایت و حفظ کنند و با کسانی که در انتخابات 24 آذر رای نیاوردند، رفتار نامناسب نداشته باشند، همانطور که پس از سوم تیر برخی از اطرافیان دولت رفتار نامناسب با آقایان هاشمی، خاتمی و همچنین کاندیدا‌های ریاست‌جمهوری نهم که حائز اکثریت آرا نشده بودند، از خود نشان دادند که مردم هم در 24 آذر عکس‌العمل نشان دادند.

وی افزود: الان نیز در این انتخابات دیگران نباید رفتار نامناسب با دولت و حامیان آن داشته باشند که در این صورت مردم در انتخابات آینده واکنش نشان خواهند داد؛ بنابراین نباید از نتایج انتخابات برای تضعیف دولت استفاده شود.




جمعیت ابادگران جوان استان کرمان(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 2:15 عصر )

دیدگاه‌های دیگران ()

 
<      1   2   3   4   5   >>   >

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آبادگران جوان از لیست جبهه متحد اصولگرایان حمایت می کند
[عناوین آرشیوشده]
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved